فاطمه فاطمه ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

پاکنویس

کسی بیرون قاب

1393/12/5 10:31
نویسنده : مامان بانو
844 بازدید
اشتراک گذاری

بر ناقه ای عریان نشسته بود و بر تقدیر تلخ خویش، ناله می کرد و تازیانه می خورد. روضه خوان محله مان می گفت: «زینب ستم کش» و من در ذهنم، پیرزنی خمیده و فرتوت را مجسم می کردم که تنها ضجه کردن و صورتْ خراشیدن می داند؛ زنی که در اوج نبرد، مدام غش می کند و از حال می رود؛ کسی که بعد از عاشورا، چیزی فراتر از یک زن اسیر نیست؛ طنابی بر گردن، شانه هایی فروافتاده و موج اشک و آه بر چهره؛ اسیر؛ یک زن کاملاً معمولی؛ با تمام هویت زنانه اش که ناگهان در میان یک حادثه غیر معمولی قرار می گیرد!

آدم های معمولی با حوادثی هر چند غم بار و رقت بار محکومند که در تاریخ، فراموش شوند؛ همان طور که قهرمانان صفحه حوادث روزنامه ها، به سرعت از یاد می روند. این ذهنیت مفلوک از زنی اسیر، همراه کودکی من، مرد؛ آن چنان که باید! زینبی که در جوانی من ساقه کشید، زن دیگری بود؛ بی هیچ شباهت به اسیر تقدیرهای تلخ؛ موجودی با قابلیت های جاودانه ماندن!

••

عون و جعفر را روی دست گرفته، پیش می آید. دو خط خون، ردیف جا پاهای مرد را می پوشانند؛ خط خون دو فرزند. حسین علیه السلام پیش می آید و نگاهش به خیمه زنان است و منتظر که زینب علیهاالسلام به ناله بیرون بیاید؛ ولی صحرا بدجوری ساکت است. از تمام درزهای خیمه زنان، انگار سکوت می تراود؛ نه مویه ای... نه شیونی... نه گلایه ای...هیچ!

کجاست زن؟ کجاست عشق فرزند؟ کجاست مادر با تمام مهر و عاطفه اش؟ این فرزندان پاره پاره از آن اویند و هیچ صدایی نمی آید. زن، نمی گرید؛ نمی نالد. از خیمه بیرون نمی آید و نمی گذارد کسی بگرید؛ بنالد.

سکوت... سکوتی که حتی از جنس صبر نیست؛ از جنس خالص عشق است. دو قربانی او، دو نتیجه هستی او، آن قدر حقیرتر از تمام وسعت عشقند که حتی برای دیدنشان بیرون نمی آید. مبادا حسین علیه السلام... .

حس، حسی فراتر، گرم تر و زیباتر از مادر بودن و زن بودن است که در این لحظه، او در خویش فرو برده است. این برادر عجیب، آن قدر فراتر از دوست داشتن است که عشق مادرانه را راحت می شود پیش پایش سر برید. آه، فقط خدا می داند که این روزها چقدر ما به هویتی چنین، به روحی چنین، به عشقی که ما را از این مرز بندی تنگ برهاند، نیاز داریم. این روزها؛ این روزهای قحطی!

••

آدم ها پشت سر هم روی یک مدار ساده می چرخند؛ تکرار می شوند؛ دور می زنند؛ مردها مثل هم؛ زن ها مثل هم؛ با هویتی کاملاً تعریف شده؛ خط کشی شده، مصوب و قانونی. همه طبق ماهیت معلومشان رفتار می کنند؛

- «مرد است دیگر؛ حالا یک وقت هم از کوره در می رود؛ فحشی، کتکی... همه شان همینند...».

- «بالاخره مرد است؛ غریزه دارد؛ یک وقت هم دست از پا خطا می کند دیگر...».

- «زن است دیگر؛ اگر مدام پای آیینه نباشد و به خودش نرسد که اسمش زن نمی شود».

- «زن است دیگر؛ دلش نازک است؛ خب طاقت خون دیدن ندارد و زود گریه اش در می آید...».

- «زن است دیگر؛ عاطفه دارد؛ بچه اش را دوست دارد و نمی تواند ببیند...».

توجیه ها از بسیاری تکرار، منطق شده اند؛ همه پشت سر هم، روی مرز هویت خط کشی شده، راه می روند؛ نه پس و نه پیش. بردگی، اقتضای طبیعت!

یادش به خیر، قدیم ها دلمان می خواست قالب ها را بشکنیم؛ سیال شویم و بیرون بریزیم. از هر چه قالب و هر چه قاب، متنفر بودیم. می دانستیم که از یک تصویر ثابت، بیشتریم... برتریم؛ اما این روزها، این روزهای عجیب،. خودمان، خودمان را قاب می گیریم و می گذاریم سر طاقچه؛ «زن» و چه می پرستیم؛ تصویر ساده ای را که اراده ما در آفریدنش هیچ نقشی نداشته است.

بعضی هامان هم هنر می کنند و می گویند: «نه، ما نمی خواهیم این باشیم» و بعد از خودشان قاب دیگری می سازند؛ «مرد» - چه هنری - و هیچ کدام یادمان نمی آید که قرار بود... .

قحطی، قحطی دست هایی است که تصویر خودشان را می سازند. قحطی، دوست داشتنی است که انتخابش کرده ایم؛ نه که او به اقتضای طبیعت، ما را انتخاب کرده است. در این قحطی که زن، خودش را می پرستد؛ زن بودنش را می پرستد، زینب چه گم شده غریبی است... .

••

همه عزیزانش را سر بریده اند؛ تکه تکه کرده اند. سرهایشان را همراهشان آورده اند. کودکان کاروانش را تازیانه زده اند و خودش را. طبق خط کشی ها، الان زن باید غش کند. باید تا حد مرگ، بی تابی کند. باید از ترس و غم، بی کلام شده باشد؛

اما او ایستاده است؛ راست. در دربار یزید - جایی که نفس مردها می برد - و آهسته و بریده بریده، نه، بلکه با بلاغتی که تن تاریخ را می لرزاند، چنین فریاد می زند: «کد کیدک، واسع سعیک، ناصب جهدک، فو الله لاتمحوا ذکرنا و لاتمیت حینا....؛ هر حقه ای می خواهی بزن؛ تمام سعی ات را بکن؛ اما یقین داشته باش که نام ما را محو نمی کنی. آن که محو و نابود می شود، تو هستی».1

••

علامت سؤال رو به رویم ایستاده است؛ کدام اسیریم؛ ما یا زینب؟

فاطمه شهیدی

---------------------------------------------

الان نوشت،فاطمه جانم اینهارابرایت به یادگارمیگذارم تامتقکرانه به صحرای کربلا بنگری

هرکدام ازکاروان عشق درکربلا وظیفه ای دارد

به قول سیدمرتضی هرکسی راعاشورایی است وکربلایی

هیچ کس راتابه بلای کرب وبلا نیازموده باشندازاین عالم نخواهندبرد

حواسمون باشه مادر

این روزهادلم هوای ...........................جبهه های جنوب راداره

احساس میکنم خیلی ازشون دورم

هرچندهرازگاهی شهدای گمنام یادشون رازنده میکنن توشهر خوبمون

اما...................

ای به آسمان که رسیدندروبه ماگفتند

زمین چقدرحقیراست آی خاکی ها

دلم شهدارامیخواد.....دوکوهه ....میش داغ.....پادگان حمید....پادگان دژ.....چقدرخاطره دارم ازهرکدومشون خدا........شهداشرمنده ایم تاابدرزمنده ایم .......

راستی مادرامروز روزتولدحضرت زینب (س) است مبارک باشه این روزبه تووبابایی خوبت

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

فاطمه ی محمد
6 اسفند 93 14:48
به نام خدا سلام مامان جان خانم زینب کبری س ، همیشه برایِ من یک زنِ بلند قد و محکم با ابهت و متبسم با موهایِ بلــــــــــــــــندِ مشکی و بسیار مهربانه چقدر هم حاجت میده این خانم... من همیشه اینطور ازش یاد میکنم: بانوی بلند قامتِ لحظه هایِ تلخِ تاریخ! ... دختر جون قدرِ این مامان رو بدون!
مامان بانو
پاسخ
انشاالله پیروراستینشون باشیم میخونمت اماخاموش ...این روزاحوصله نظرگذاشتن ندارم ...ببخش اگه براتون نمی نظرم ....ولی برات خوشحالم ودعات میکنم دخترخوب
مامان نازنین زهرا
6 اسفند 93 16:44
واییییی یانو یادته ....اردوگاه ..حمامکنار اروند.... بانو خوش به سعادت حسین واهل بیتش برات خیلی پررنگن... واس ما هم دعا کن آبجی
مامان بانو
پاسخ
آره یادته .....کتری اب ....نصف شب ...پادگان امام علی(ع)...یه بنده خدایی که رفته بودنصف شب ازبرادراآب بگیره براحمام یه بنده خدای دیگه...... امیدوارم این طورباشه که میگی خواهر
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پاکنویس می باشد