فاطمه فاطمه ، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

پاکنویس

اندراحوالات تکانیدن دل.....

1394/1/18 18:50
نویسنده : مامان بانو
497 بازدید
اشتراک گذاری

به پاس دعوت صفورای عزیز

تحویل سال روبیداربودم به همراه حضرت همسر....اما پاره تنم خوابیده بود ....آرام مثل یک پری دریایی...

لحظات اخرسال 93 راسپری میکردم ...باخودم مرورمیکردم عمرگذشته ام را....باخدامیگفتنم خدایا عمرمون رفت وماهنوز اونجوری بایدیاشیم نشدیم ...اگه همین الان ملک الموت روبفرستی من دستام خیلی خالیه .....

میدونیدبعضی حرفاس که فقط بایدخداباشی تابدونی ....

من تقریباآدم حساسی هستم اما کینه ای نیستم...............ولی ازبعضی حرفاکه یه هوآرامش فکریت روبه هم میزنه داغ میکنم ...یادم که میفته یه هوتمام وجودم گرمیگیره...اصلا نمیدونم چی میشه ...احساس بدی به سراغم میاد...اوایل سعی میکردم به این حدیث امام رضا(ع)عمل کتم حالا هم برای بعضی هاعملیش میکنم که هدیه دادن کینه هاراازبین میبره.....به نظرم همیشه بایدببخشی ولی ماروی زمین هستیم وفاصلمون بااولیا خدازیاده درسته بایدشکل اونهاباشیم ....اماباآدم متکبراگه تواضع کنی عین بی عقلیه ...براهمین من بعضی حرف هاکه ناراحتم میکنه تیکش روبه طرفم یه جوری میرسونم البته برای بعضی ها....بعضی هاراهم اهمیت نمیدم بسته به شخصش داره...یادگرفتم که به قول همسری انسان اگه توی زندگی اجتماعی رشدنکنه وتحملش رانبره بالا ...زندگی فردی چه سود...باآدمای دیگس که ماتازه عیبهامون رابیشترمیفهمیم ....مثلا کم طاقتی ...کم صبری ...خیلی چیزای دیگه ...منم سعی میکنم البته سعی میکنم که انشاالله تحمل کنم ...حرف زدن باهمسرم ارومم میکنه ولی همه حرفانمیشه این جوری به قول مااصفهانی هادستش رادرکرد...بایدیه جنمی نشون بدی که طرف حساب کاردستش بیادوهرچی دلش خواست نگه ونکنه.......دیگه دیگه ...من اینجوری فکرمیکنم آدم اهل انتقامی نیستم ولی..............................................ای این قصه سردرازدارد

نفس امارم توگوشم پچ پچ میکنه ومیگه ....بی جاکردمثلا فلانی این حرف روزد...وخیلی چیزای دیگه ....میگه میگه ...تاآخرمن بلندمیشم وسعی میکنم خودم رابه یه کاردیگه مشغول کنم ....ولی حرفه هنوزتوی ذهنم رژه میره ..انگاری اوردنش پادگان

یه راه حل دیگه هم براخودم دارم که مثلا میدونم فلانی دهنش جفت نداره براهمین اگه ازچیزی یاکسی رنجیدم میگم که به فلانی برسونه میدونم میگه براهمین میگم شکرخداسعی میکنم کمترغیبت کنم ....ولی بعضی حرفاجیگرآدم رامیسوزونه .....واسه همین مجبورمیشم بگم به طرف تا....

بگذریم ....میشه مثنوی هفتادمن ....تابتونم میبخشم ولی دوتاراه کاربالا بدنیس ....

دم سال تحویل برای همه دعاکردم اززنده تامرده ازحقیقی تا مجازی ...برای همه که خداحاجاتشون روبده

----------------------------------------------------------------------------------------------

بدم نیس بعضی هاگنده گوشه بگن ...زخم زبون بزنن چون تواینجوری بیشترمیشناسیشون ...حواست بیشترجمع میشه ....برای خیلی چیزها......خلاصه که بعضی وقابه این فکرمیکنم شایدفلانی قصدی نداره ولی زبون تیزی داره ....نوک ونیش میزنه....باشه خوش حلالش

معتقدم خداادم راتنظیم بادمیکنه اگه همه باادم خوب بودن وخوب حرف میزدن که آدم قدرخوب حرف زدن رونمیدونست

یکی پدرومادرخوبی داره آدم شوهراش باهاش بدتامیکنن...یکی دیگه آدم شوهراش خوبن پدرومادرش هواش راندارن...یکی دیگه همه خوبن بچش مریضه ....هرکی یه جوری امتحان میشه ....مهم اینه که رشدکنی ....البته بسیاربسیارسخت است ....ولیکن نشدنی نیس

یاالله کمکی کن......بین بنده هات تنهانمونیم ومشغول زمه نشیم که مردم زیادن وسخت راضی میشن ولللللللللللللللللی تویکی هستی وسریع الرضا.....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان نازنین زهرا
18 فروردین 94 22:17
اولا سلام وبسی ممنون به خاطر پاسخ سریعت به دعوتم....بسیار راهکارهای خوبی بودن ...کاملا میتونم بانو را وقتی گر میگیره وجواب بعضی بد خواهانو زیرکانه میده تصور کنم.....ولی گاهی همین در مضیغه بودن برای جواب دادن آدمو بیشتر آزار میده ....راستی بببببببببببله من از نظر سنی 8ماهی بزرگترم...بعلهبماند از لحاظ معنویاتی من بسی کوچولوامخعیلی نامردی این قدر جلویی
مامان بانو
پاسخ
سلام خوبی عذرم رابپذیرجهت تاخیرم ...........سرگرم مشغولیات بودمی....چوب کاری میفرماییدعزیزم ...باشه تویه وقتی مفصل درمورد این قضیه صحبت کنیم انشاالله ...آری ملتفت شدم که شمابسی بزرگترازماهستین..... راستی دخترگلت خوب میباشد.....درضمن سعی کن براتیکه انداختن ازکلمات خودهمون طرف استفاده نمایی ...حالا مفصله ...بعضی وقتاهم نمیشه کاریش کرد... وجود خودت راعشقه باصفا
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پاکنویس می باشد