اندراحوالات تکانیدن دل.....
به پاس دعوت صفورای عزیز تحویل سال روبیداربودم به همراه حضرت همسر....اما پاره تنم خوابیده بود ....آرام مثل یک پری دریایی... لحظات اخرسال 93 راسپری میکردم ...باخودم مرورمیکردم عمرگذشته ام را....باخدامیگفتنم خدایا عمرمون رفت وماهنوز اونجوری بایدیاشیم نشدیم ...اگه همین الان ملک الموت روبفرستی من دستام خیلی خالیه ..... میدونیدبعضی حرفاس که فقط بایدخداباشی تابدونی .... من تقریباآدم حساسی هستم اما کینه ای نیستم...............ولی ازبعضی حرفاکه یه هوآرامش فکریت روبه هم میزنه داغ میکنم ...یادم که میفته یه هوتمام وجودم گرمیگیره...اصلا نمیدونم چی میشه ...احساس بدی به سراغم میاد...اوایل سعی میکردم به این حدیث امام رضا(ع)عمل کتم حالا هم برای ب...
نویسنده :
مامان بانو
18:50