فاطمه فاطمه ، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

پاکنویس

من دیگرماافتتاح میشود........

* خدا دوست داشتنی هایمان را به ما می دهد اما به شیوه ی خودش . در واقع ما باید به شیوه مادر موسی عمل کنیم . تمام دوست داشتنی هایمان را در رود بیندازیم ، به خدا اعتماد کنیم تا او یک پسر بچه را از ما بگیرد و یک پیامبر به ما تحویل بدهد.  * مادر در صورتی می تواند برای بچه الگو باشد و فرزند در صورتی می تواند درست تربیت شود که مادر اهل مبارزه با نفس باشد . یعنی بچه ببیند که هوا گرم است ، مادرش می تواند با پوشش کمتر در انظار ظاهر شود اما با نفسش مبارزه می کند و با حجاب کامل حاضر می شود . مادری که مبارزه با نفس را به فرزندش نمی آموزد قطعا منتظر باشد که فرزندش بی نماز یا بدحجاب شود .  * بعضی از مادرها دوست دارند که هم خوب باش...
25 دی 1393

من دیگرما

اومدم بگم به زودی دراین محل سعی دارم که نکات ارزنده کتاب اقای عباسی رابه نمایش بذارم البته به همراه نظرات اساتیدفن دیگه مثل اقای تراشیون،خانم همیزواساتیددیگه ..........انشاالله درموردتربیت فرزند،خانواده،همسروهزارتاموضوع دیگه البته بحث تربیت فرزندش من دیگرماست بقیش رایه اسم دیگه میذارم منتظرباشیییییییییییییییییییییییییید ------------------------------------ یادسفرهای کومان افتادم مامانم فدات شم توکه سفرهای کمان راندیدی دورانی داشتیم مابااین برنامه های کودک
13 دی 1393

ملاقات بافالگیر

اصولا این که قرار است در آینده چه اتفاقاتی برای انسان بیفتد و چه شود و چه نشود، همیشه یکی از بزرگترین دغدغه‌های بشر بوده و برای یافتن جواب این سوال، دست به کارهای عجیب و غریب و ورود کردن به علوم غریبه زده‌اند. پلان اول:معرفی توسط معرف هر چه اصرار می‌کنم فایده ندارد. برای گرفتن وقت، خودم نمی‌توانم مستقیم با فالگیر هم‌صحبت شوم و باید این پروسه از طریق معرف شروع شود. اگر پایتان به این مسئله یعنی فال و فالگیری باز شده باشد، حتما می‌دانید که اولین، بزرگترین و مهمترین مرحله، مرحله معرفی توسط معرف است. کم هستند فالگیرهایی که پیش از این که بهشان مراجعه کنی چیزی درباره‌ات ندانند. معرف، یکی ا...
11 دی 1393

می شکنم در شکن زلف یار.تلنگرانه 3

همین که گفتم. توی محراب رو «قل هو الله» کار می­کنی. دور تا دور شبستون رو هم «آیه الکرسی.» فقط هم یه بار اسم خودت رو می­آری؛ فقط یه بار! حاج ­ابراهیم، کاشی­کار زبردست، نگاهی به نازک­ کاری­های زیبای مسجد کرد و گفت: «معمار! آخه ما از این کار نون می­خوریم، چه عیبی داره من چند جای این مسجد اسم و تلفن خودمو روی کاشی بنویسم؟ -        اوسا! این جا مسجد دانشگاهه! با بقیه­ ی جاها توفیر داره. چه قدر از من حرف می­گیری! حاج­ ابراهیم همان گونه که معمار گفته بود عمل کرد. روی کاشی­های مسجد فقط یک­بار از خودش اسم آورد. مزدش را گرفت...
10 دی 1393

سبک زندگی ..................معررررررررررررررررررفی کتاب

ماجرادقیقا ازپایین وکف خیابان شروع می شود.یکی ازدلایلی که باعث شده است سبک زندگی که حال ،جدی مطرح شده است.گاه سرازدرودیواردربیاورد.همین است که به جای رفتن به کف خیابان،برای سبک زندگی سخنرانی می گذاریم ودوره ی آموزشی تدوین می کنیم:گویی سبک زندگی هم مثل فلسفه وفیزیک یاددادنی وامتحان گرفتنی است:ازپایین شمشیر میخوریم ونیزه رابالا،درهوامیزنیم واین می شودکه حریف برماغلبه میکند.نمونه اش کتاب وویدئوهای آموزش زبان انگلیسی وبازی های ویدئویی است که درفضای ترویج فرهنگ غربی هستند.آن وقت برای مقابله جلسه های سخنرانی وآموزش برگزارمیکنیم!درواقع فیلم های سینمایی وسریال های تلویزیونی کانون اتفاق وجریان است:نه کلاس درس وکتابخانه وجلسه ی سخنرانی.ان که بایدکارا...
15 آذر 1393

می شکنم در شکن زلف یار.تلنگرانه 2

هیچ گاه قیافه وحشت زده کودکی را، هنگام شکستن لیوانی بلوری، دیده اید؟ یا فرار آدم ها را از کنار پنجره ای که شیشه اش شکسته و خرد شده است؟ شکستن ها اغلب با ترس و وحشت آمیخته اند. هرچه چیزی که می شکند مهم تر، ترس از شکستن آن بیشتر و فزون تر! ندیده اید یک قطعه عتیقه را با چه ترس و لرزی این سو و آن سو می برند؟ ... اما من امروز می خواهم از نوعی شکستن با شما بگویم که آدم ها واقعاً از آن می ترسند؛ خیلی خیلی زیاد! صد قطعه عتیقه یک طرف، این را که می خواهم بگویم ... یک طرف! *** چوپان بیچاره خودش را کشت، که آن بز چالاک، از آن جوی آب بپرد، نشد که نشد! او می دانست پریدن این بز از جوی آب همان و پرید...
11 آذر 1393

دلم هوای حرم کرده است میدانی......................

نوشتم اول خط بسمه‌ تعالی سر بلند مرتبه پیکر  بلندبالا سر فقط به تربت اعلات سجده خواهم کرد که بنده‌ی تو نخواهد گذاشت  هرجا سر قسم به معنی "لا یمکن الفرار از عشق" که پر شده است جهان از حسین سرتاسر نگاه کن به زمین! ما رایت الا تن به آسمان بنگر! ما رایت الا سر سری که گفت من از اشتیاق لبریزم به سرسرای خداوند می‌روم با سر هرآنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم مباد جامه مبادا کفن  مبادا سر همان سری که یحب الجمال محوش بود جمیل بود  جمیلا بدن  جمیلا سر سری که با خودش آورد بهترین‌ها را که یک به یک  همه بودند سروران را سر زهیر گفت حسینا! بخواه از ما جان حبیب گفت حبیبا! بگیر از...
9 آذر 1393

من او......................معرفی ککککککککککککککککککتاب

درست یادم نیست که تودوران دانشگاه بودخوندمش یابعدازاون بود.............کتاب "من او" نوشته رضاامیرخانی رامیگم..تاحالا یعنی تااون وقت که خوندمش ...مادری جناب عالی راهیچ رمانی اینقدرمیخ کوب نکرده بود....نمیتونستم زمینش بذارم ....این قدبرام جذبه داشت.....یکی ازشادترین لحظات زندگیم رابااین رمان تجربه کردم.....دلم برااون دوران تنگ شده مادر.....البته این خاصیت ادمه که ازیه زمانی که میگذره دلش هوای اون موقع رامیکنه......ازبچه کوچولوهاکه بپرسی عجله دارن زودبزرگ شن.....ولی ازهمون بچه هایی که بزرگ شدن اگه بپرسی بازم ....دلشون توهوای کوچیکیاشونه......اینم ازاون ویژگی های منحصربه فردانسانه.....حتما بخونش مادرم .......................... ...
6 آذر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پاکنویس می باشد